Recollection

ساخت وبلاگ

من معتقدم حسرت یه چیزایی تا ابد با آدم میمونه. مثل کنار تو بودن توی چهارشنـــبه‌سوری.
حسرتهایی که از جنس مادی نبودند و دیگه هیچوقت نمیتونی بهش برسی.
centur1e$ have $een its r1$e, year$ thou$andf0ld...

Recollection...
ما را در سایت Recollection دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : afragile23 بازدید : 21 تاريخ : دوشنبه 28 اسفند 1402 ساعت: 15:00

دلم شهــرک رو میخواد. قدم بزنیم. چرا همه چی کم بود؟ نــترس از هــجومِ حضورم، چــیزی جـز تنــهایی با من نیـست... Recollection...
ما را در سایت Recollection دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : afragile23 بازدید : 22 تاريخ : دوشنبه 28 اسفند 1402 ساعت: 15:00

من معتقدم هنوزم کسایی هستن که توی بوســتـان گـفــتـگو با هم راه میرن و قدر لحظه‌ها رو نمیدوند.پس آهنگ حالا میتوانی بــخوابی از cr0w$ 1n the ra1n رو گوش بدیم. به این فکر کنیم که زیر بارونهای احتمالیِ آینده، برفهای سنگین، دخترهایی با کفشهای سفید، پسرهایی با بی‌قراریها و معلوم‌الحال نبودن!یه پسره با یه دختره رفتن یه رستوران شمالی. اون رستورانه دیگه نیست. پله‌ها رو رفتن پایین. دختره گریه کرد. رستورانه متروک، بی صاحب، سالیانِ ساله که یه گوشه افتاده. تو گریه نکن توی این ناهار خوردن. اون لباس رو هنوز دارم‌. آخه کدوم صندوقدار توی رستوران سیگار دستشه!؟ چقدر نگاه کردم اونجا رو. برگها و خاک جمع شده. شاید هنوز دو نفر اون پایین دورِ یه میز نشستن. شاید هنوز رَدّی از کسایی که اونجا نشیتن توی فضاش باشه. میمُردم برات! اما حماقتم نمیذاشت چیزی علنی بشه. پول داشته باشم اونجا و همه‌ی جاهایی که با تو رفتم رو میخرم... Recollection...
ما را در سایت Recollection دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : afragile23 بازدید : 19 تاريخ : دوشنبه 28 اسفند 1402 ساعت: 15:00

مردی کــنار پـنجـره، کماکان در خیالاتش لحظه‌ی بالا آمدن دختر از پله‌های خانه را تصور میکند. لحظه‌هایی که قبل از آن از اتفاقات روی تـخت حرف میزدند.مردی با ســیگاری بر لب، در خیالاتش موهای کنار کاناپه را جمع میکند.لذت اس‌ام‌اس، هیجان و دیدن اسم او بر روی موبایل.همیشه آهنگِ آبی از ابــی او را به یاد زمستان و فعل و انفعالات مغزش و خیابان شــریعتی میندازد.​​​​گهگاهی هم خاطرات کافــه گــودو. Recollection...
ما را در سایت Recollection دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : afragile23 بازدید : 38 تاريخ : سه شنبه 15 اسفند 1402 ساعت: 2:18

مثلاً الان اینجا بودی، مــشروب میخوردیم و....

دفعه‌ی یه دونه مونده به آخر رو یادمه. چقدر مدلت عوض شده بود. بوی تنــت....

چیـزی بگــو کــه آیــِنه....

Recollection...
ما را در سایت Recollection دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : afragile23 بازدید : 27 تاريخ : سه شنبه 15 اسفند 1402 ساعت: 2:18

تو بیا. همین. بریم جاهایی که هیچوقت نرفتیم و الان آرزومه که باهات اونجاها باشم. دستات روی پارچه‌ی رومیزیه کافه گ... هنوز جلوی چشامه. Recollection...
ما را در سایت Recollection دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : afragile23 بازدید : 28 تاريخ : سه شنبه 15 اسفند 1402 ساعت: 2:18

هیچوقت نشد برات قهوه درست کنم.
لااقل باش و بذار این یه کار رو انجام بدم.
هر شب دارم باهات حرف میزنم. نمیدونم این مسیر چند ساله چقدر درسته. ولی به خودم که میام متوجه میشم همه سر زندگیاشون هستن.
راستی، دیگه توی اون خونه نیستم. یادته وقتایی که میومدی؟

وقتی کنارت راه میرفتم....
قــــریــه ی من، خوب و صمــیمی...

Recollection...
ما را در سایت Recollection دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : afragile23 بازدید : 28 تاريخ : جمعه 13 بهمن 1402 ساعت: 16:10

چقدر خاطره اینجا هست. چقدر دوست دارم یک بار دیگه توی این خونه بغلت کنم. چقدر تلخه جدا شدن از اینجا. وقتایی که نزدیک خونه میشدی و.... کاش میومدی. Recollection...
ما را در سایت Recollection دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : afragile23 بازدید : 68 تاريخ : سه شنبه 8 فروردين 1402 ساعت: 6:15